1- صبح زود رفتم تو سالن ورزشی آپارتمان و رو تردمیل دویدم. بعدش هم یک عالمه دمبل زدم. در همان حین داشتم تو هدفون به ترانههای قدیمی گوگوش گوش میدادم.
2- تو راه برگشت به آپارتمان در آسانسور تنها بودم و با ترانه گوگوش که از هدفون پخش میشد تنهایی تو آسانسور حرکات نه چندان موزون از خودم درمیآوردم. حس کردم نگهبان ساختمان الآن دارد از تو دوربین مداربسته مرا نگاه میکنم و یک جورهایی مایه سرگرمی او شدهام.
2- از وقتی مامان رفته است به طور مداوم خوابش را میبینم. تا چند ماه پیش خوابها یادم میماند. وقتی بیدار میشدم میدانستم چه اتفاقی افتاده است. خیلی از آن خوابها و کابوسها را نوشتم. ولی خوابهایی که تو این دو سه ماه اخیر میبینم را فراموش میکنم.
3- دیشب خواب مامان را دیدم. یادم نیست چه خوابی بود. فقط یادم است تو خواب داشتم گریه میکردم. گریه بدون اشک. اینکه تو خواب گریه کنم هم چیزی است که بعد از رفتن مامان تو خودم کشف کردهام. قبلا هیچوقت تو زندگیام همچین چیزی اتفاق نیافتاده بود. ولی الآن هرازچندگاهی تو خواب گریه میکنم.
4- گریه کردن تو خواب خیلی اتفاق عجیبی است. انگاری تو عالم بیداری قسمت احساسی و لیمبیک مغزم میخواهد گریه کند. ولی قسمت منطقی و کورتکس جلوی آن را گرفته است. تو خواب که کورتکس غیر فعال میشود، قسمت احساسی اشکهایش را بیرون میریزد. اشکهای خیالی.
برچسب : نویسنده : gourila بازدید : 145