کاردستی

ساخت وبلاگ

یکی از آرزوهای من در دوران مدرسه درست کردن کاردستی بود. که البته هیچوقت هم برآورده نشد. دلیلش این بود که پدرم همیشه با انواع روش‌های چماق و هویج من را قانع (و احتمالا مجبور) می‌کرد که کاردستی‌هایی که باید درست کنم را خودش درست کند. 
تو دوران دبستان کاردستی‌ها شامل درست کردن ماکت خانه با مقوا و همین‌طور کلاژ یک مزرعه با چسباندن لوبیا و نخود و پنبه و دکمه و اینجور چیزها روی تخته چوبی بود. همه این کاردستی‌ها را پدرم با اشتیاقی اندازه دویست اسب بخار برای من درست می‌کرد. 
معمولا برای کشیدن ابر و گوسفند از پنبه استفاده می‌کرد. لوبیا و نخود را هم روی تخته می‌چسباند تا درخت و برگ و گل درست کند. برای اینکه دور مزرعه کذایی نرده بکشد روی تخته یک عالمه چوب‌کبریت می‌چسباند. من تمام مراحل را با دقت نگاه می‌کر‌دم و سعی می‌کردم جزئیات آن را کامل حفظ کنم. تنها امیدواری‌ام برای اینکه خودم کاردستی درست کنم این بود که بیست سال دیگر ازدواج کنم و بچه‌دار شوم و فرزندم به مدرسه برود و بعد بتوانم کاردستی‌هایش را خودم درست کنم...
*
با اینحال خیلی زودتر به آرزویم رسیدم. خبر خوب این بود که پدرم انگاری بیشتر به جینگولک‌بازی درست کردن خانه و مزرعه و گل و درخت علاقه داشت. یک روز وقتی که دوم راهنمایی بودم از مدرسه به خانه برگشتم. پدرم طبق معمول پرسید: کاردستی جدید چی تو دست و بالت داری؟ من هم که می‌دانستم مقاومت اثری ندارد بهش گفتم باید یک کیت برقی درست کنی که توش از خازن و کلید و لامپ و ترموستات استفاده شده باشد. بعد قرار شد که اول بهش یاد بدهم که خازن و ترموستات چجور‌ کار می‌کند و چطوری مدار برق را باید به آن‌ها متصل کرد. با اینحال به خاطر اینکه خودش رشته علوم انسانی خوانده بود از هر چه فیزیک و ریاضی و‌ الکتریسیته  متنفر بود. در طول پنج دقیقه پدرم حدود پنجاه بار دهن‌دره کرد. بعد توضیحات من را وسط کار قطع کرد و گفت: هدف کاردستی درست کردن این است که خلاقیت‌ات پرورش پیدا کند و با مفاهیم درسی بهتر آشنا بشوی. اصلا اینکه من به جای تو کاردستی‌هایت را درست کنم و بعد تو نمره آن را بگیری هم یک کار غیر اخلاقی حساب می‌شود.
 قبل از اینکه من بخواهم جوابش را بدهم موضوع بحث را عوض کرد و گفت باید برای پیدا کردن یک اتوی زغالی نایاب ساخت ژاپن هر چه سریع‌تر از خانه بیرون بزند و به عتیقه‌فروشی آقای دهقان در جهانشهر کرج برود. 
بعد از چند دقیقه پدرم خودش را ناپدید کرد. من همزمان داشتم تکه‌های فکم را از رو زمین جمع و وسایل برقی را که برای درست کردن کیت خریده بودم رو زمین پخش می‌کردم. برای اولین بار تو عمرم شروع به درست کردن کاردستی کردم. یک نوار کاست مادرن تاکینگ داشتم که تقریبا چهل هزار بار آن را گوش داده بودم. نوار را تو ضبط گذاشتم. صدا را تا ته زیاد کردم. بعد براذر لویی لویی گویان مشغول وصل کردن خازن و کشیدن مدار دور کیت برقی‌ام شدم. 
پانوشت ۱- گوش دادن به نوار کاست مادرن تاکینگ برای من به مثابه این بود که سوار کادیلاک قرمزم شده‌ام و دارم خیابان پنجم نیویورک را بالا و پایین می‌کنم و به زودی گروه موسیقی راک‌اند‌رول خودم را با حضور افتخاری چاک بری به عنوان نوازنده گیتار راه می‌اندازم. 

برچسب:‌ قصه های بابام
گ ف | سه شنبه ۱۳۹۹/۰۶/۱۸ |

گوریل فهیم...
ما را در سایت گوریل فهیم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gourila بازدید : 148 تاريخ : شنبه 22 شهريور 1399 ساعت: 22:26