ساعت هفت عصر یک روز پاییزی است و من باید بروم استارباکس تا فصل هشتم کتاب زلزله را بخوانم. برای اینکه فردا قرار است آن را درس بدهم و هنوز یک عالمه اسلاید باید آماده کنم.
در یخچال را باز کردم. میخواستم چیزی پیدا کنم که با خودم به استارباکس ببرم و با قهوهام بخورم. هیچ چیز هیجانانگیزی پیدا نکردم. فقط پنیر بلغاری و نان لواش ته یخچال جا خوش کرده بود. با اکراه آنها را برداشتم و لقمه کسلکننده نان و پنیر درست کردم. برای اینکه یک مقدار به لقمه کذایی هیجان اضافه کنم چند تا گردوی پکان هم بهش اضافه کردم. ولی همچنان لقمه نان و پنیر و پکان به من هیجان چندانی برای گذراندن عصر پاییزیام و برای سر و کله زدن با شتابنگاشت زلزلههای لوما پریتا و کوبه و تبدیل فوریه و گرفتن محتوای فرکانسی آنها نمیداد.
*
بچه که بودم همه روزها باید به زور لقمه نان و پنیر را با خودم به مدرسه میبردم. پدرم میگفت اسمش لقمه قاضی است. من تمام سالهای بچگی را سپری کردم و آخرش نفهمیدم لقمه قاضی یعنی چی. احساس میکردم پدرم برای اینکه پروپاگاندای تغذیه مدرسهام را زیاد کند اسمش را لقمه قاضی گذاشته است. هر وقت میگفتم از لقمه نان و پنیر متنفرم بهم میگفت این لقمه نان و پنیر معمولی نیست، لقمه قاضی است! و بعد من باید به همین دلیل توجیه میشدم و لقمه قاضی را توی کولهپشتیام میچپاندم.
در نهایت لقمههای قاضی معمولا سرنوشتی جز سطل آشغال مدرسه پیدا نمیکردند. مگر روزهایی که پول تو جیبیام ته میکشید و نمیتوانستم کیک لیلیپوت یا تیتاب بخرم و برای اینکه از گشنگی نمیرم مجبور میشدم لقمه قاضیام را بدون جویدن قورت بدهم.
*
حالا بعد از این فلاشبک مختصر تو استارباکس نشستهام و همزمان با سق زدن لقمه قاضی و نوشیدن قهوه در حال تبدیل فوریه زلزله کوبه هستم. به لطف گوگل در سال ۲۰۱۹ میتوانم به شما بگویم که لقمه قاضی بر خلاف آنطور که من در اوایل دهه نود و در آستانه فروپاشی شوروی فکر میکردم کلمه من در آوردی پدرم نیست و در واقع یک اصطلاح عربی است. آن را هم قاضی مینویسند و هم غازی (به معنی جنگجو). و لقمهای بوده که در قدیم قاضیها و غازیها با خودشان به دادگاه یا میدان جنگ میبردند تا وسط روز آن را سریع بخورند و به بقیه کارشان بپردازند. یک چیزی شبیه داستان همان کسی که اسمش ساندویچ بود و ساندویچ را اختراع کرد!
برچسب : نویسنده : gourila بازدید : 140