پدرم علاقه زیادی داشت که خاطرات دوران جوانیاش را برای من تعریف کند. خاطرات دورانی جوانی پدرم به تعداد انگشتشماری محدود بود و برای همین پدرم هر کدام از خاطرات دوران جوانیاش را برای من به اندازه یک میلیون بار تعریف کرده بود. جوری که خاطرات کذایی را جزء به جزء حفظ بودم و میتوانستم آنها را برای بقیه با تکتک جزئیات موجود در آنها تعریف کنم. البته این را هم بگویم که پدرم هیچوقت از گفتن آن خاطرات خسته نمیشد و هر بار با همان هیجان بارهای قبلی آنها را تعریف میکرد. این را هم بگویم که خاطرات کذایی نقش آموزشی برای من داشتند و قرار بود با شنیدن هر کدام از آنها نکتهها و فوتهای کوزهگری مختلف زندگی یا درس خواندن را یاد بگیرم. مثلا یکی از خاطرات وقتی تکرار میشد که پدرم میخواست برای من تاکید کند که زبان انگلیسی را درست و درمان یاد بگیرم و روی تلفظ کلمهها دقت و وسواس داشته باشم.
خاطره کذایی از اینجا شروع میشد که پدرم دانشجوی سال سوم رشته حقوق بوده است و برای تامین مخارج زندگیاش مجبور بوده که در هتل اینترکنتیننتال تهران کار کند. آنجا یک روز با دو تا از مهمانهای آمریکایی مشغول گپ و گفتگو بوده که یکی از مهمانها از پدرم درباره زندگیاش میپرسد. پدرم هم یک مقدار با انگلیسی دست و پا شکسته در مورد خودش برای آنها تعریف میکند و بعد بهشان میگوید که دانشجوی حقوق است. بعد مهمانهای آمریکایی هار هار میخندند و به پدرم میگویند که رشته حقوق را اشتباه تلفظ کرده است و چیزی که در واقع پدرم به آنها گفته این است که او دانشجوی عشق (love) است و نه دانشجوی حقوق (law).
خاطره کذایی در همین نقطه تمام میشد و ادامه ماجرای پدرم و مهمانهای آمریکایی برای مخاطب تعریف نمیشد. در عوض پدرم به سمت نتیجه آموزشی داستان سوق پیدا میکرد و اینجور نتیجهگیری میکرد که من باید با دقت روی تلفظ کلمات انگلیسی کار کنم و همینجوری به صورت سر سری مشقهای کلاس زبانم را ننویسم.
برچسب : نویسنده : gourila بازدید : 150