۱- دارم حساب بازنشستگی باز میکنم. وقتی که تو سی و سه سالگی حساب بازنشستگی باز میکنی به ابزورد بودن زندگی بیشتر پی میبری...
۲- تا همین چند وقت پیش هر کسی حرف حساب بازنشستگی میزد در وضعیت انکار فرو میرفتم و تمام تلاشم را میکردم که بهش فکر نکنم. یک جور حس ناخوشایند بهش داشتم. انگار نمیخواستم قبول کنم که هر چی میگذرد به دوران بازنشستگی نزدیکتر میشوم.
۳- من تو دوران تینایجری هدفم این بود که موقع بازنشستگی دو تا جت شخصی داشته باشم و یک جزیره توی کارائیب. الآن در سی و سه سالگی هدفم این است که موقع بازنشستگی بتوانم یک مواجببگیر بشوم تا اجاره آپارتمانم عقب نیافتد و بتوانم هزینه بیمه پزشکیام را پرداخت کنم.
۴- الآن تو اتاقم پشت میز نشستهام و فرمهای بازنشستگی را که خانم منابع انسانی توی صندوق پستیام گذاشته است ورق میزنم و با اکراه پایانناپذیری جاهای خالی را پر میکنم. به یک صفحه از آن رسیدم که نوشته بود اگر بمیرم پول حساب بازنشستگی به چه کسی منتقل خواهد شد. تو پرانتز نوشته بود اگر اسم کسی را ننویسم ایالت پول داخل حساب را مصادره خواهد کرد. تو دلم گفتم فاک! کاش حداقل یک بچه داشتم اسم بچهام را اینجا مینوشتم که چندرغاز حساب بهش به ارث برسد. بعد دوباره گفتم چه دلیلی دارد وقتی جمعیت دنیا به هفت میلیارد رسیده است و منابع کره زمین دارد تمام میشود دوباره یک هوموساپینس جدید به دنیا اضافه کنم.
صفحه کذایی را خالی گذاشتم و انتهای فرم را امضا زدم.
برچسب : نویسنده : gourila بازدید : 188