من کلا یک جور آلرژی دارم به اینکه بیایم و در مورد موضوعاتی که بحث داغ روز است حرف بزنم. همیشه سعی میکنم خلاف جهت اجتماع عمل کرده و در مورد موضوعات هشتگی چیزی ننویسم. دلیل این خلاف جهت رودخانه شنا کردن را نمیدانم. حالا من اگر بخواهم در مورد فیلمهای کیارستمی چیزی بنویسم از این میترسم که خلاف اصول سیاوشی خود عمل کرده باشم. باری باید اذعان کنم که این چند وقت چالش کیارستمیبینی برای خودم گذاشتهام. اینکه حالا مردهپرست هستم یا نه با شما. ولی اینجور چالشها خیلی حس خوبی دارد. قبل از مرگ کیارستمی "طعم گیلاس" را دیده بودم و اولین فیلم بلند او را که چندان مشهور نیست: "گزارش". بعد که وارد چالش کیارستمیبینی شدم این فیلمها را دیدم:
کلوزآپ
خانهی دوست کجاست
زیر درختان زیتون
و حالا هم در حال دیدن "باد ما را خواهد برد" هستم. چند دقیقهی اول "زندگی و دیگر هیچ" را هم دیدم ولی زیادی ناراحت کننده بود و حالم را به هم میریخت.
من برای دیدن فیلم روش مخصوص خودم را دارم. به اینصورت که هر روز ظهرها موقع ناهار و عصرها موقع نوشیدن چای عصرگاهی و صرف شکلات فندقی مقداری از فیلمها را مزه میکنم. تو هر کدام از این بازههای زمانی بیست دقیقه یا نیم ساعت از فیلم را جلو میروم. برای همین دیدن هر کدام از این فیلمها سه چهار روز طول میکشد. خیلی این فیلمها را دوست داشتم. از همه بهترشان تا حالا "خانهی دوست کجاست" بود. و "باد ما را خواهد برد" هم که عشق است. خوبیاش در این است که فیلم در یک روستای کردنشین ساخته شده است و کلی نوستالژیهای من در مورد کردستان و موسیقی کردی و زبان کردی را زنده میکند. مثلا سکانس قهوهخانهای که موسیقی حسن زیرک از رادیو پخش میشود (به احتمال زیاد حسن زیرک است) و یا کارگری که موقع کار آواز کردی میخواند.
دوست دارم که بیایم و در مورد هر یک از این فیلمها یک عالمه بنویسم ولی شوربختانه در حال حاضر در یک چالش دیگر هم به سر میبرم به اسم "یک ربع نویسی". تو یک ربع نویسی شما حق ندارید که بیشتر از پانزده دقیقه چیزی بنویسید. برای همین من باید کمکم بروم. ولی میخواستم قبل رفتنم یک نقد به فیلمهای کیارستمی بکنم. فیلمهای کیارستمی در کنار همهی خوبیهایی که دارد یک چیزیاش به نظرم توی ذوق میزند. تو تمام این فیلمهایی که دیدم (غیر از خانهی دوست کجاست) شخصیتهای فیلم به دو دسته تقسیم میشوند: یکی آدمهای روستایی، کارگر، کمسواد، سادهفکر و دیگری آدمهای شهری، تحصیلکرده و روشنفکر. تو دیالوگهایی که بین این دو دسته شخصیتها برقرار میشود به نظرم دستهی دوم با لحنی تحقیرآمیز، دستوری و نگاه از بالا با دستهی اول حرف میزنند. خود شخص کیارستمی هم تو فیلم کلوزآپ با شخصیت "مخملباف قلابی" همینجوری حرف میزند. در "طعم گیلاس"، آقای بدیعی با کسانی که میخواهد برای خودکشی کمکش کنند همین لحن را دارد. در "زیر درختان زیتون" کل تیم فیلمبرداری که وارد روستای کوکر شدهاند انگار از دماغ فیل افتادهاند. و نیز در "باد ما را خواهد برد"، آدمهای مرموزی که از شهر وارد روستای سیاهدره شدهاند.
به هر حال شاید نظر شما با من مخالف باشد و تقابل این دو قشر شهرنشین و روستانشین جزء نکات قوت فیلمها باشد. البته به نظر من هم هست. ولی لحن دیالوگها بین این دو قشر به دلم نمینشیند.
برچسب : نویسنده : gourila بازدید : 259