سنگینی تحمل‌ناپذیر عصرهای جمعه

ساخت وبلاگ

سکانس اول-
ساعت چهار بعد از ظهر است. می‌روم قهوه تازه دم درست می‌کنم و توی ماگ دوست‌داشتنی‌ام می‌ریزم. می‌آیم پشت میزم می‌نشینم و تصمیم می‌گیرم تا دو ساعت دیگر روی گزارش کذایی کار کنم.
سکانس دوم-
ساعت چهار و نیم است. فهمیدم که دیگر توان نوشتن ندارم. کلمه‌ها توی ذهنم به همدیگر قفل شده‌اند و یک جور رخوت نامتناهی بیخ گلویم را گرفته است. برای همین بی‌خیال بقیه ماجرا می‌شوم و از شرکت بیرون می‌زنم.
سکانس سوم-
تصمیم می‌گیرم برای ساعت پنج و نیم خودم را به کلاس بوکس برسانم. وسط راه به این نتیجه می‌رسم که حتی یک عدد آپرکات هم نمی‌توانم روی کیسه بوکس فرود بیاورم. فرمان را کج می‌کنم و به سمت استارباکس خیابان دیل می‌آیم تا بتوانم تا ساعت ده شب کارهای خودم را انجام بدهم.
سکانس چهارم-
قهوه لاته می‌خرم و پشت لپ‌تاپم می‌نشینم. بعد از نیم ساعت چرخیدن توی اینترنت و تمام کردن قهوه لاته‌ام به این نتیجه می‌رسم که یک جور باگ مرموز قوای روحی‌ام را اشغال کرده و‌ به همین دلیل مرا از ادامه کار باز می‌دارد. شروع می‌کنم به ساختن این فانتزی که به خانه بروم و روی تختم ولو شوم و کتاب انسان‌شناسی شهری ناصر فکوهی‌ام را بخوانم...
سکانس پنجم-
روی تخت مثل تخم‌مرغ خام ولوو شده‌ام. در حال خواندن فصل مربوط به مکتب شیکاگو از کتاب فکوهی و نقد ویلیام وایت بر آن هستم. پاراگراف اول خوانده می‌شود. پاراگراف دوم تا وسط‌ها ادامه پیدا می‌کند. سنگینی کتاب تحمل‌ناپذیر می‌شود. کتاب بسته و به کنار تخت پرت می‌شود.
سکانس آخر-
سکوت. نور ملایم آباژور. بوی نم گرفته آپارتمان شماره ۲۰۳. احساس طعم گس و تلخ روی پرزهای زبان بدون دانستن منشا آن.

گوریل فهیم...
ما را در سایت گوریل فهیم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gourila بازدید : 142 تاريخ : چهارشنبه 24 بهمن 1397 ساعت: 16:42