گوریل فهیم

متن مرتبط با «همزیستی مسالمت آمیز از دیدگاه» در سایت گوریل فهیم نوشته شده است

نوروز درمانگر غم روزهای از دست رفته

  • امسال می‌خواهم برای اولین بار بعد از سال‌ها مراسم نوروز را به جا بیاورم. برای همین مقدار معتنابهی از چک لیست برای خودم درست کرده‌ام. قرار است که آیین خانه‌تکانی را مثل یک موبد زرتشتی به جا بیاورم. زمین را تمیز کنم، پنجره‌ها را برق بیاندازم و ملحفه‌ها را بشورم. بعد می‌خواهم سفره هفت‌سین هم بچینم. یادم است آخرین باری که سفره هفت‌سین چیدم فروردین 1384 بود. سال غم‌انگیزی بود. سالی بود که مامان و بابا از هم جدا شدند. مامان با برادرم به تهران رفتند. من و بابا تو کرج داشتیم برای یک ماه به دیوارهای خالی و سفید خانه نگاه می‌کردیم. نوروز شده بود و من برای اینکه یک مقدار دنیای خاکستری آن روزها را رنگی کنم تو اتاق خوابم یک هفت‌سین کوچک چیده بودم. با همان چیزهای دم دستی که از تو آشپزخانه پیدا می‌شد. سماق، سرکه، سیب و سکه. مسلما هفت‌سین مجللی نبود. ولی بالاخره یک جورهایی حس و حال نوروز بهم می‌داد. الآن شانزده سال از آخرین باری که خودم تنهایی سفره هفت‌سین چیدم می‌گذرد. همه‌چیز عوض شده است. من این ینگه دنیا جا خوش کرده‌ام. یک سال از درگذشت مامان می‌گذرد. و بابا چند هزار کیلومتر با من فاصله دارند. تو خانه‌ام سماق و سیب دارم. باید بروم یک جای شهر سمنو پیدا کنم (هر چند که از مزه سمنو متنفرم). سبزه هم باید درست کنم. تخم‌مرغ آبپز کنم و رویش چند تا سیبیل سالوادور دالی نقاشی کنم. به نظرم خیلی خوب است که نوروز هر سال تکرار می‌شود و آدم‌ها هر سال سفره هفت‌سین می‌چینند. یکجورهایی غم روزهای گذشته را با خودش می‌شورد و می‌برد.   نوشته شده توسط گ ف | در شنبه ۱۴۰۰/۱۲/۱۴ | بخوانید, ...ادامه مطلب

  • از دو که حرف می‌زنم

  • امروز بالاخره بعد از گذشت پنج روز از خانه خارج شدم. وقتی که نسیم خنک و مطبوع بیرون پوست تنم را لمس کرد از شدت هیجان به نفس نفس افتادم. سوار ماشین شدم و صدای موزیک را زیاد کردم و بعد انداختم توی بزرگرا, ...ادامه مطلب

  • بازگشت به رینگ بوکس

  • این آخر هفته به یک پنل نویسندگان دعوت شده‌ام که درباره نوشتن کتاب‌هایم و روند چاپ آن‌ها توضیح دهم. وقتی که صاحب موسسه برای شرکت در پنل برایم دعوتنامه فرستاد داشتم از خوشحالی بال در می‌آوردم. حس بوکسوری را داشتم که سی سال از آخرین مبارزه‌اش گذشته است و حالا کاملا به دست فراموشی سپرده شده است. زندگی نکبت‌بار و بیهوده‌ای دارد. تا اینکه بعد از گذشت تمام این سال‌ها برای یک مبارزه جدید به رینگ بوکس دعوت می‌شود. دارم مثل بوکسور کذایی خودم را برای مبارزه جدید آماده می‌کنم., ...ادامه مطلب

  • موازی بودگی

  • ما دو خط موازی هستیمکه نه در دنیای ریاضینه در دنیای فیزیکو نه در دنیای آدم‌هابه هم نمی‌رسیملعنت به قوانین طبیعت, ...ادامه مطلب

  • من و لی‌لی در میرزای شیرازی

  • یکی از بهترین جاهای تهران احتمالا خیابان میرزای شیرازی است. این را لی‌لی به من گفت وقتی که داشتیم پیاده به سمت موزه بتهوون در خیابان میرزای شیرازی حرکت می‌کردیم. گفت اگر دست خودش باشد دوست دارد اینجا , ...ادامه مطلب

  • تنازع بقا

  • یکی از بزرگترین موارد اختلاف بین من و پدرم انتخاب کانال تلویزیون بود. همیشه یک جدال در حد تنازع بقا برای اینکه کدام شبکه برنامه پخش کند در خانه ما جریان داشت. من طرفدار دو آتشه شبکه دو و سه بودم به هم, ...ادامه مطلب

  • برگ درخت خیابان مک کازلند

  • ساعت هفت صبح تقاطع دیل و مک‌کازلند ایستاده بودم و منتظر بودم که چراغ سبز شود و خواب همچنان در چشم‌هایم موج می‌زد و ذهنم همچنان درگیر خواب‌هایی بود که دیشب دیده بودم و مغزم مثل میدان انقلاب شلوغ و پر دود و بوق بود و در عالم خودم بودم که سرم را پایین انداختم و ناگهان این برگ کوچک را دیدم کنار کفشم روی پیاده‌رو افتاده بود؛ به من خیره شده بود و هیچ حرفی نمی‌زد. انگار که برای سال‌ها می‌شناختمش. تنها کاری که انجام دادم این بود که ازش عکس بگیرم؛ در کنار پیاده‌روی سیمانی. حالا دارم فکر می‌کنم که الآن این نیمه شب دارد چه‌کار می‌کند. بچه که بودم ویر این را داشتم که فکر کنم اشیاء چه بلایی سرشان می‌آید. وقتی که قایق کاغذی را توی جوب پر از آب رها می‌کنی چه سرنوشتی پیدا خواهد کرد؟ و حالا دارم به سرنوشت این برگ فکر می‌کنم. اگر بیست سال پیش این برگ را می‌دیدم به جای اینکه ازش عکس بگیرم، خم می‌شدم، آن را بر می‌داشتم، به خانه می‌آوردم و لای یکی از جلدهای کتاب تاریخ تمدن پدرم می‌گذاشتم تا خشک شود. اگر به خانه پدری‌ام بروید هنوز می‌توانید لای آن کتاب‌های تاریخی و حقوقی برگ‌های خشک شده را پیدا کنید. انگار, ...ادامه مطلب

  • من در این گوشه اتاق آرام دراز کشیده‌ام

  • من در این گوشه اتاق آرام دراز کشیده‌ام و برای ساعت‌ها به لغزش خستگی‌ناپذیر سیم‌های ویلونسل گوش می‌دهم که مثل موج تمام اتاق را و مرا و بی‌خوابی را غرق در خودش کرده است. شب دراز است و بی‌خوابی امان آدم را می‌برد. شب دراز است و سایه‌های اشیاء بزرگتر از همیشه بر روی دیوار ایستاده‌اند و با اوج و فرود نت‌ها می‌رقصند... تا صبح.,من در این ویرانه منزل,من دراین خلوت خاموش سکوت,من درین ویرانه منزل,من دراین آبادی پی چیزی میگردم,من در این تاریکی,من در این کلبه خوشم,من اینجا بس دلم تنگ است,من اینم,من اینطوری لاغر میشم,من این صبرو مدیون لبخندتم ...ادامه مطلب

  • همزیستی مسالمت آمیز با اشیاء

  • به نظرم همه‌ی آدم‌ها باید برای خودشان حداقل یک عروسک داشته باشند. طرز تفکر جامعه ما آنقدر سنتی است که حتی عروسک را برای پسربچه‌ها هم ممنوع کرده است. فقط دختربچه‌ها می‌توانند عروسک داشته باشند و عروسک‌بازی کنند. و شاید دخترهای تینیجر یا دانشگاهی اگر بخواهند خیلی جینگولکی باشند و کودک درونشان را زنده نگاه دارند. اینطوری می‌شود که پسربچه‌ها، آدم‌بزرگ‌ها، زن‌ها و مردها، به خاطر اضطراب از آن نگاه سنتی می‌ترسند عروسک داشته باشند یا برای خودشان عروسک بخرند.برای همین است که من وقتی در این زندگی یا زندگی‌های بعدی رئیس‌جمهور شدم می‌خواهم انقلاب و,همزیستی مسالمت آمیز,همزیستی مسالمت آمیز در ساحل دریا,همزیستی مسالمت آمیز در قرآن,همزیستی مسالمت آمیز در,همزیستی مسالمت آمیز حیوانات,همزیستی مسالمت آمیز از دیدگاه,همزیستی مسالمت آمیز در افغانستان,همزیستی مسالمت آمیز چیست,همزیستی مسالمت آمیز به انگلیسی,شعر همزیستی مسالمت آمیز ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها