دیشب یک خواب عجیب و غریب دیدم. تا حالا مغزم توی خواب اینجوری تصویرسازی نکرده بود و برایم جالب بود که نورونهای کذایی همچین چیزی را در خواب جلوی چشمهایم آورده است. خواب دیدم که داشتم تو خیابان راه میرفتم که رسیدم به یک پیکان کرم رنگ که کنار خیابان پارک کرده بود. داخل پیکان را نگاه کردم. یک زن و مرد تو ماشین نشسته بودند. و یک پسر بچه شش ساله روی پای راننده نشسته بود. همه داشتند به من نگاه میکردند که نزدیکشان میشدم. وقتی که نزدیکتر شدم آن آدمها را شناختم. مادر، پدر، و برادرم بودند در سال 1365. احتمالا چند ماه قبل از به دنیا آمدن من بود. برادرم شش سالش بود و روی پای پدرم نشسته بود. پدرم هنوز سبیل دهه شصتیاش را داشت. (پدرم بعدها در دهه هشتاد سبیلش را برای همیشه تراشید. این موضوع را میشود تو کتاب حقایق غیر ضروری دونالد وورهس ثبت کرد.) وقتی که کاملا نزدیک شدم پدرم دستگیره پنجره را چرخاند و پنجره را پایین کشید. بعد من با آنها سلام و احوالپرسی کردم. به پدر کذایی گفتم که یک مقدار به زندگی ما گند زده و ما را تروماتیزه کرده است. گفت ولی عوضش انتخاب خوبی برای همسرم که الآن مادر شما هست داشتم. از نوع استدلالش خوشم آمد. با آنها خداحافظی کردم و به بقیه راهم در پیادهرو ادامه دادم.میدانم که خواب مختصر و مینیمالی بود. ولی ذهنم را خیلی درگیر کرد.عکسی که میبینید (عکس را در اینستاگرام siavasho@ ببینید) مربوط به نوروز سال 1370 میشود. ما به سنندج رفته بودیم و در خانه عموی بزرگم اقامت داشتیم. خانه عمویم روبروی میدان اقبال بود. طرفهای ظهر پدرم به من و برادرم یک سکه پنج تومانی داد و گفت بروید تو میدان اقبال و عکس بگیرید. آن زمان که موبایل دوربیندار و اینجور جنگولکبازیها نبود تو هر می, ...ادامه مطلب
دیشب توی زمین تنیس وقتی که هوا گرگ و میش بود و چراغهای زمین هنوز روشن نشده بود دوستم اشتباهی به جای توپ تنیس به یک خفاش ضربه زد. یک خفاش کوچک که با ضربه راکت نقش زمین شد و مرد. هنوز برای اینکه تو بازی دیشبمان یک خفاش کشتیم غمگینم. گ ف | پنجشنبه ۱۳۹۹/۰۶/۰۶ | Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب
ارواح سرگردانی که در دنیاهای مجزا و مختلف زندگی میکنند نمیتوانند همدیگر را ببینید و یا با هم حرف بزنند. هیچ رابطهای نمیتواند بین دو روح سرگردان در دو دنیای موازی وجود داشته باشد. این قانون تنها شا, ...ادامه مطلب
چیزهای کوچک برای خوشحال ماندن در عصر دلگرفته بارانی شما:1- دیدن فوارههایی که تو یک حوض کوچک بدون توجه به هیاهوی دنیا و روزمرگی آدمها و صدای بوق ماشینها و صدای ناقوس کلیسا کار خودشان را بیوقفه و خستگیناپذیر انجام میدهند. 2- کشف کردن لانه یک پرنده بالای درختی که از کنارش رد میشوید. 3- عکس انداختن از منظره بیرون از پشت پنجرهای که دانههای باران آن را فرا گرفته است. 4- خوردن سوپ بروکلی و نوشتن یادداشتهای روزانه در دفتر مورد علاقهتان., ...ادامه مطلب
حال دنیا خوب است امشب تو لبخند میزنی و موهايت را جمع میكنی بالای سرت و دستهای سردت را روی بخار چای گرم میکنی * کار مردان سیاست فتح کردن کشورهاست کار سرمایهداران فتح کردن بازار بورس کار آدمهای مشهور فتح کردن فرشهای قرمز کار من فتح کردن قلب تو * بگذار آنها به سادگی شعرهای من بخندند همین که تو شعرهایم را با یک فنجان قهوه مینوشی برای من کافیست , ...ادامه مطلب