گوریل فهیم

متن مرتبط با «پائولو» در سایت گوریل فهیم نوشته شده است

یک روز پائولو کوئلویی

  • من در دوران تینیجری علاقه وافری به پائولو کوئلو و رمان‌های آب‌گوشتی‌اش داشتم. مثل بقیه هم‌نسل‌هایم از خواندن کیمیاگر شروع کردم و در ادامه ماجرا زهیر و ورونیکا و یک سری دیگر از کتاب‌هایش را خواندم. گاهی وقت‌ها خودم را یکی از شخصیت‌های کتاب‌های کوئلو تصور می‌کردم. تو خیابان که راه می‌رفتم و وقتی یک گربه کنار کیسه‌های زباله پاره و پوره به من خیره می‌شد حس می‌کردم که احتمالا دارد با من با یک زبان ماورایی صحبت می‌کند و درباره سرنوشت من پند و اندرز می‌دهد. انگاری که مثلا می‌خواهد بگوید که ارزش زندگی در حد همان کیسه‌های زباله است که گربه کذایی با دندان‌هایش آن‌ها را دریده است. بعد یک کوچه بالاتر می‌رفتم و چند تا گنجشک روی جدول خیابان می‌دیدم و حس می‌کردم که روح چند نفر از اجداد پدری‌ام در بدن آن گنجشک‌ها حلول کرده است و حالا گنجشک‌ها با جیک جیک کردن می‌خواهند درباره خانواده پدری‌ام یک سری مسائل محرمانه را برای من بازگو کنند. بعد از چند سال که کتاب‌های پائولو کوئلو را گذاشتم ته قفسه کتاب تا برای خودشان خاک بخورند، خوشبختانه از موهومات پائولو کوئلویی به مقدار معتنابهی (این کلمه معتنابه را خیلی دوست دارم) فاصله گرفتم. تا اینکه امروز با دیدن آقای توماس یک جور حس و حال نوستالژیک پائولو کوئلویی مرا فرا گرفت و ذهنم را به خودش مشغول کرد (حداقل برای ده دقیقه). چهار روز است که از خانه بیرون نرفته‌ام و همین‌جور برای خودم صبح تا شب و شب تا صبح به در و دیوار آپارتمانم خیره می‌شوم. یک اجرای پانزده دقیقه‌ای سه‌تار در آواز افشاری را گذاشته‌ام روی دور تکرار و همین‌جور به طور پیوسته مشغول گوش دادن به طنین سه‌تار در آپارتمان خلوت و خالی‌ام هستم (همین الآن هم که دارم این سطور را می‌نویسم دارم, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها